midnight



نام دیگرش اما الضعیف است. نویسنده اصلی این کتاب فردی بدوی اهل شام به نام عبدل ال حضرت در سال ۶۹۹ نوشته شده است.
 
وبسایت کافه ترک: کتاب نکرونومی رستاخیز مردگان و یا کتاب دیوانه کننده القابی است که روی این کتاب نهاده اند.

نام دیگرش اما الضعیف است. نویسنده اصلی این کتاب فردی بدوی اهل شام به نام عبدل ال حضرت در سال ۶۹۹ نوشته شده است.

بعد از آنکه کتاب توسط ال حضرت به پایان رسید. بدن تکه تکه شده اش پیدا شد. دلیل و نحوه قتل نامعلوم  بود.

کتاب اصلی (نمونه دیگری از این کتاب توسط اچ پی لاو کرفت نوشته و در ژانر  وحشت روانه بازار شد) شامل ۷ جلد است. و در ارتباط با آینده بشریت پیشگویی هایی در آن گنجانده شده است. بنا به ادعایی تعدادی از پیشگویی های نوستر آداموس برگرفته از این کتاب است.

 
مرموزترین کتاب جهان خوانندگانش را به بلا مبتلا میکند

مدرکی از سال ۱۴۸۷ توسط  راهب وارمیوس (olaus wormius) بر جای مانده است. او طبق این نوشته به کتاب بسیار خطرناکی اشاره میکند. این کتاب مرموز خواننده را به شدت تحت تاثیر خود قرار می دهد. وارمیوس در یکی دیگر از نوشته هایش می گوید: وقتی ترجمه کتاب به دستم رسید. مقداری از آن را مطالعه کردم و بلافاصله آنرا در آتش سوزاندم. چون حقایقی در آن  فاش میشود که هنوز هیچکس برایش آماده نیست. به زمان بسیار زیادی برای درکش محتاجیم!

اما ترجمه ای که راهب واریوس ادعا میکرد در آتش سوزانده است. سال ۱۵۸۶ در پراگ یکبار دیگر پیدا شد. اما در دستان فردی که همه او را به عنوان جادوگر میشناختند. دکتر جان دی و دستیارش ادوارد کلی، بنا به شایعه ها این دو بعد از پیدا کردن این کتاب سعی در زنده کردن مردگان! کردند.

مرموزترین کتاب جهان خوانندگانش را به بلا مبتلا میکند

کتاب سپس بوسیله فردی کلکسیونر به نام الیاس اشمول به کتابخانه بودلین آکسفورد هدیه داده شد. از این کتاب دو نسخه دیگر در کتابخانه های موزه بریتانیا و واتیکان  موجود است.

نسخه کتاب نکرونومی کتابخانه بودلین در سال ۱۹۳۴ ناپدید  شد.

گفته میشود ( هیتلر به علت علاقه زیادش به متافیزیک به نحوی این کتاب را بدست آورد) و بعد از آن دیگر ردی از آن نسخه در دست نیست.

نسخه موجود در موزه بریتانیا در سال ۱۹۴۰ از فهرست خارج و به انبار منتقل شد. سپس همراه جواهرات سلطنتی خانواده پادشاهی در گالر قلعه حفاظت شده قرار گرفت.

آنچه این کتاب را خطر ناک جلوه میدهد. تنها بخش دیوانه کننده آن یعنی بخش صدمات فیزیکیش نیست. بلکه حقایق نوشته شده در کتاب آنقدر بی پرده و بی رحمانه است. که باعث فرو ریختن تمامی باورها و ذهنیت فرد در ارتباط با زندگی میشود. و تنها برای انسانی که کتاب را مطالعه میکند. تاریکی و یک هیچ بزرگ به ارمغان می آورد. یعنی اگر فرد از خواندن این کتاب به مرز جنون نرسد. مجبور است در بی هدفی و تاریکی مطلق زندگی کند…
 

این ماجراخیلی وقت پیش برای دایی مادرم   قبل از انقلاب و زمان شاه رخ داده این ماجرا را از زبان دایی مادرم تعریف می کنم :

یه روز زمستانی بعد از کلی خواهش و التماس از فرمانده گردان مرخصی چند روزه گرفتم و با خوشحالی به طرف خونه ، توی روستا حرکت کردم برای رفتن به روستا ابتدا رفتم ترمینال جنوب(خزانه) و بلیط اتوبوس برا تبریز گرفتم.

حدوده ساعت 7 عصر ماشین حرکت کرد، تمام راه پوشیده از برف بود و برف همه جا رو سفید پوش کرده بود. تمام مدت تو اتوبوس به روستا و خانواده ام فکر میکردم که مدتها دور از اونا بودم، چیزی حدوده چهار ماه

از یه طرف خوشحال بودم که میرم خونه و از یه طرف هم نگران شاید باید به حرف فرمانده گردان گوش می دادم وتوی این روز زمستانی و سرد ، کولاکی مرخصی نمی گرفتم.

 
ادامه مطلب

پدربزرگم زمانی که ما برای تفریح به روستا رفته بودیم این ماجرا رو تعریف کرد البته به اصرارما.

پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه، که زمین بغلی، تپه مانند بود دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده و کلاهشو هم کشیده رو صورتش و دستاشو هم گذاشته زیره سرش پدربزرگم می گفت من فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده، اون چوپانه بالای تپه خوابیده بود و پدربزرگم هم پایین بوده ، پدربزرگم می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد

 و کوچکترین اعتنایی به من نکرد  بنابراین یه سنگ برداشته و به طرف چوپانه پرتاب کرده  بود می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیونه ها از زمین بلند شد و

به طرف من  دوید پدربزرگم می گفت تا چوپانه از زمین بلند شد دیدم پاهاش مثل سم اسب گرد بود و چوپانه هم مثل آدمای لال نعره می کشید و داد می زد و به طرفم میومد . می گفت سرعتش هم زیاد بود وگامهای خیلی بلندی برمیداشت ، پدربزرگم می گفت من هم تا دیدم داره به طرفم میاد فوری به سمت دیگر باغ فرار کردم و بعد از مدتی برگشتم

پشت سرم رو نگا کردم دیدم وسط باغ وایساده و فقط داره به من نیگا می کنه و دیگه دنبالم نمی یاد پدربزرگم می گفت قیافه اش مثل آدما بود ولی پاهاش به شکل سم اسب بود و مثل آدمای لال درهم برهم می گفت. 



تابستان 19 سالگی ام بعد از امتحانات دانشگاه تصمیم گرفتم تو راهی که همیشه بهش فکر میکردم قدم بزارم. زندگی مادی و دنیا بنظرم بیش از پیش تکراری پوچ و بیهوده بود چاره ای نداشتم

به توصیه ی یکی از کتابهای راهنمای تصوف شروع کردم به گرفتن روزه ی اب . مدت چهل روز بود شب روز ششم بود که هوسم به اراده ام پیروز شد و یک گوجه فرنگی خوردم . روزه اب تموم شد و من قدرت اینو نداشتم که چهل روزو از سر بگیرم از فردای اونشب شروع به روزه معمولی ترک حیوانی و ترک همه چیزهای مادی لذت بخش کردم افطارم معمولا تکه ای نون و اب بود بعد از ده روز تصمیم گرفتم همزمان شروع به ذکر خوندن بکنم

تو کتاب اثرات شگفت انگیز و سحر امیزی برای هر ذکر نوشته شده بود . من اذکار دیدن عجایب رو انتخاب کردم . ذکرها عبارت بودن از یک ذکر کوتاه هزار و یک مرتبه که من هر روز ده هزارو یک مرتبه میخوندم بعلاوه یک دعای تقریبا یک صفحه ای که روزی بیست و هفت مرتبه بود و یک دعای نسبتا طولانی

اذکار خیلی خیلی زودتر از چیزی که تصور میکردم اثر کردند . شب روز چهارم یا پنجم بعد از شروع ذکر خوندن بود که وقتی بخواب رفتم مثل اینکه تنم فورا خوابید اما من کاملا هوشیار بودم توی فضای سیاه و تاریک وجودم. انگار منتظر بودم . بعد از حدود دو ساعت چشمانم ناگهان باز شد انگار چشمام میخواستن از حدقه بزنن بیرون

نگاهم به سقف بود که دریای فوق العاده زیبایی رو رو سقف دیدم امواج پی در پی طوفانهمونطور که چشمام به سقف دوخته شده بودن من هیچ تسلطی به تنم نداشتم حتی پلک هم نمیزدم انگار سنگ بودم بعد از 15-20 دقیقه چشمام محکم بسته شدن چند دقیقه بعد بحال خودم اومدم چشمامو باز کردم خیلی خسته بودم بخواب رفتم.

این تجربه همزمان با روزه ها و اذکار هر دو شب یکبار تکرار میشد بعد از اونشب دو بار دیگه اون دریای طوفانی رو رو سقف دیدم بار سوم صخره ای هم گوشه ای بود بار چهارم یک قصر فوق العاده شبیه قصر چینی ها دیدم که دو طبقه بود بالای طبقه دوم یک درخت زیبا پر از شکوفه بود اذ نزدیکی قصر یک چشمه رد میشد

بار پنجم پروانه ای بلوری با بالهایی با گوشه های گرد که هر بالش حدود یک دست بود از بالای سرم پرواز کرد و روی دیوار نشست

اونشب انگار اون جسمم نبود و داشت ذکرای عربی نا اشنا تند تند زمزمه میکرد.

من از تجربیاتم خیلی شاد بودم فراموش کرده بودم ظاهرم شبیه یک مرده متحرک با دور چشمای سیاه و کبود شده

غرق در دنیای جدیدی که دو شب یکبار راس ساعت 1:30 تا دو شب ظاهر میشد بودم حتی یک بار ظهر وقتی کاملا هوشیار بودم چیزهایی دیدم

یک روز که داشتم یکی از کتابها رو میخوندم چشمم به دعایی افتاد که مربوط به احضار جن بود نمیدونم چرا اونموقع انقدر از خودم مطمئن بودم.

 

بعد از افطار غسل گرفتم چند رکعت نماز حاجت و بعد اون دعای طولانی احضار جن

اونشب هیچ اتفاقی نیافتاد. روز بعد مادربزرگم مهمون اومد طفلک از دیدن چهره من شوکه شد فکر میکرد رو به موتم ! این شد که مادر بزرگ مهربونم بزور چنتا کتلت چپوند تو حلقم

با خوردن گوشت ترک حیوانی من باطل شده بود و من نمیتونستم بدون ترک حیوانی ذکر بخونم تصمیم گرفتم چند روز کنار بکشم روزه هارو هم قطع کردم زندگیم بحالت عادی برگشته بود .

---------------------------------------------------------

اتاق من پنجره ای بزرگ داشت که مشرف به گلخونه ی سنگی بود بالای گلخونه نورگیر بود دور گلخونه شیشه نداشت رو سنگای مرمر فقط چنتا گلدون کوچیک بود پنجره اتاقم که حدود نیم متر از کف اتاق فاصله داشت همیشه باز بود بخصوص تابستون که پنجره های نورگیر هم باز بودن و از سقف باد خنکی وارد اتاقم میشد

 

سه روز از قطع ترک حیوانی من گذشته بود شب نزدیکای ساعت دو بود و من سرحالو بیخواب مشغول خوندن یک کتاب علمی بودم .جایی که نشسته بودم از پنجره حدود یک و نیم متر فاصله داشت . یک دفعه انگار یکی به سرعت سرمو طرف پنجره چرخوند .چشمم به چشم موجودی افتاد که درست پشت قاب پنجره بود .

نگاهش وجودمو خاکستر کردچشمای متوسطش سفیدی نداشت سیاهه سیاه بود.برق مختصری تو چشماش بود مژه و ابرو نداشت سرش کمی از سر انسان کوچکتر بود سرش گوشه بالای پنجره بود معلوم بود قدش خیلی بلنده موهاش کوتاه و پر کلاغی بود. پیشونی خیلی بلندش برخلاف پوست گونه هاش صاف بود لبای باریک و دهن گشادی داشت با یه لبخند کریه که همه صورت خاکستریشو چروک کرده بود

نمیدونم چند دقیقه خیره بهش یخ زده بودم ثانیه ها مثل ساعتها میگذشت وقتی کمی بخودم اومدم خواستم اسم خدا رو ببرم که از اونجا بره .اما زبونم انگار زبون یه لال مادرزاد بود تنها چیزی که از زبونم خارج میشد تته پته بود مایوسانه مثل دیوانه ها دستامو ت میدادم و تته پته میکردم اون تمام مدت خیره بمن با لبخند موذیانش تماشام میکرد حتی نمیتونستم فریاد بکشم انگار هیچکس نبود کمکم کنه

بالاخره متوجه قرانی که روی میز چوبی قدیمی گذاشته بودم شدم یاٌسم امید شد تا خواستم برش دارم اون جن ناپدید شد

 

بعد از اونشب توبه کردم دیگه حتی ذکر هم نخوندم مدتها طول کشید که بحالت عادی برگردم تا شش ماه بعد ماجرا غرق در عرق از خواب میپریدم و هذیون میگفتم اگه شب یه دفعه ای کسی رو

تو گلخونه میدیدم بی اختیار تته پته میکردم انگار باز اونو دیدم

الان چند سال از اون ماجرا گذشته شاید باز هم بخوام وارد متافیزیک شم اما دیگه هیچوقت سراغ اجنه نمیرم


چند ماه پیش عصرپاییزی ، خونه تنها بودم داشتم تلویزیون نگاه می کردم ، هوا کم کم داشت تاریک می شد ،رفتم همه ی لامپها ی اتاق ها و حیاط رو روشن کردم دوباره اومدم تلویزیون نگاه کنم ، بعد از مدتی ناخودآگاه احساس خوف و ترس کردم، در حالی که بارها و بارها من روزها و شب ها خونه تنها مونده بودم و این اولین بار بود که بی دلیل می ترسیدم ، احساس می کردم کسی به جز من هم تو خونه اس و حرکاتمو زیرنظر داره و مواظب منه ، پیش خودم گفتم شاید تنهایی باعث همچین احساسی شده ،

برا همین زنگ زدم به مامان و بابام و پرسیدم که کی از عروسی برمیگردن ، اونا هم گفتن که ساعت 9 ، 10 شب میان. سه چهار ساعت تنهایی تو اون شرایط برام واقعا سخت بود ،یا باید سه چهار ساعت تو اون سرما میزدم بیرون یا از دوستان و آشنایان دعوت می کردم بیان خونمون ، پس زنگ زدم به دو تا پسرعموهام و سعی کردم بدون اینکه متوجه ترس من بشن دعوتشون کنم تا بیان، گفتم که آهنگهای جدید دانلود کردم فلش مموریشونو بیارن تا آهنگ بزنم ، خوشبختانه اونا هم قبول کردن ولی بیست ، سی دقیقه طول می کشید تا اونا برسن ، به ناچار صدای تلویزیونو زیاد کردم و سعی کردم خودمو مشغول نگه دارم . ولی رفته رفته احساس ترس و خوف من بیشتر می شد و صورتم از ترس عرق کرده بود.

 

ادامه مطلب


آیینه‌ای که توسط روح یک زن و فرزندانش تسخیر شده است

خانه‌ی اربابی "مزرعه‌ی میرت" (Mirtles)، را شاید بتوان در شمار معروف‌ترین خانه‌های تسخیر شده‌ی آمریکا و چه بسا جهان دانست. تاریخ تأسیس آن به سال ۱۷۹۶ باز می‌گردد و البته محل ساخت آن هم به نوعی در این تسخیر شدگی بی تأثیر نیست. این مزرعه و خانه‌ی آن در گورستان بومیان آمریکا ساخته شده است. هر چند براساس پاره‌ای از خرافات محلی، اینجا محل وقوع دست کم ده جنایت بوده و رخ دادن رویدادهای ماورایی و عجیب نیز در آن به صورت روزانه گزارش می‌شده است.

شاید بتوان تسخیرشده‌ترین شی این خانه را آیینه‌ای دانست که در سال ۱۹۸۰ در آنجا قرار داده شده است. مهمانان این خانه‌ی اربابی گفته‌اند که گاهی پیکره‌هایی لرزان را در آیینه مشاهده کرده و بعضاً اثر انگشت کودکی روی شیشه‌ی آن برجا مانده است.
براساس افسانه‌های محلی، ارواح زنی به نام "سارا وودراف" (Woodruff) و فرزندانش در این آیینه به دام افتاده‌اند. گفته می‌شود که سارا و فرزندانش به واسطه‌ی مسمومیت جان خود را از دست دادند و باید در زمان مرگ روی آیینه پوشانده می‌شد تا از به دام افتادن ارواح آنها در آن جلوگیری به عمل می‌آمد. اما به هر دلیلی این اتفاق رخ نداده و اکنون این ارواح در این خانه رفت و آمد داشته و حضور خود را در آیینه نشان می‌دهند


 


دریافت


 


مدت زمان: 1 دقیقه 5 ثانیه

به نظرتون توی این اتاق چه خبره ؟؟؟


 

 در تمام کارتن هایی که در کودکی دیده اید نکته ی عجیبی وجود دارد که کاملا مخالف چیزی بود که پدر و مادر شما از شما میخواستند تا انهارا رعایت و یاد بگیرید:

تارزان بود.
سیندرلا بعد از مهمانی نیمه شب به خانه میرفت. (کفشی که اندازه ی پایش بود اما از پایش درامد و بعد پای هیچکس دیگر جز خودش نرفت. اگر کفش اندازه پایش بود چرا از پیش درامد؟)
پینوکیو دروغ میگفت. 
الاعدین یک بود.
بتمن ٢٠٠ کیلومتر در ساعت با ماشین در خیابان رانندگی میکرد.
سفید برفی با ٧ مرد که با اون نسبتی نداشتند در یک خانه در جنگل زندگی میکرد.
ملوان زبل یک چیز سبز رنگ در پیپش میگذاشت یا انرا دود میکرد و یا انرا میجویید و تتو چنگک که در زندان به معنای قاتل است داشت.
نقطه خوار در یک محیط عجیب چیز هایی شبیه قرص میخورد و چند روح دنبال کشتن او بودند و او از انها دائم فرار میکرد.
اسکوبی دو و شگی دو هیپی بودند که همراه دوستانشان به طرز عجیبی با روح و جن و قاتلین سریالی سروکار داشتند.
تام و جری بارها همدیگر را قطعه قطعه کردند و بی دلیل به دنبال کشتن زخمی کردن و صدمه زدن به یک دیگر بودند.
پلنگ صورتی میتوانست لباس هایش را دربیاورد.
میکی ماس راه های خودکشی را اموزش میداد.
باب اسفنجی در واقع ٤١ سالش بود ولی همچنان یک دوست مست (سندى) و یک دوست احمق داشت (پاتریک) که میتوانستند هر اشتباهی را انجام دهند!


این داستانى که میخوام بگم براى یکى از اقوام هس که زبون خودش میگم:من وقتى جوون بودم حدودا بیست و خورده اى تو یه ده اطراف زابل زندگى میکردیم پدرم کشاورز بود وچون پیرشده بود همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودن و غیراز من کسى نبود که عصاى پدرم باشه براهمین کشاورزى رو من عهده داربودم زمینمون ١٥کیلومتر از ده فاصله داشت توى زمین یه کلبه محقرساخته بودیم ک شبایى ک مجبور بودم تو زمینمون باشم تو اون کلبه میخوابیدم یادمه دفعات اول که میخوابیدم اونجا فقط سر و صداهایى مث ضربه به در و دیوار کلبه یا سر و صداى حرف حرف زدن تو زمین اولش جدى نمیگرفتم تا یه شب که کارامو کردم و جامو پهن کردم تا بخوابم تو کلبه وقتى دراز کشیدم توجام فانوس رو خاموش کردم و چراغ علاءدین بخاطر سرماى شب روشن بود ک شعله ش سو سو میزد و یکم روشن میکرد اتاقو همینجور تو جام بودم و با فکر اینکه بتونم با خورشید اسم دخترهمسایه که دوسش داشتم ازدواج کنم و از شر دخترعمه م ک پدرم میخواست اونو به عقدمن دربیاره راحتشم کم کم چشام گرم شد و خوابم میبرد ک حس کردم پاهام حالت غشى و بى حسى شد جورى که انگار اب یخ ریخته باشى روش سرد شده بود و سنگینگذاشتم ب پاى خستگیم و بیخیال بازگرم خواب میشدم که دیدم در کلبه رو میزنن اونم ساعت ١شب!!!!

ادامه مطلب

در واقع احتمال اینکه شخصیت مستر بین یک موجود فضایی باشد هست در ابتدای هر قسمت از سریال مستر بین خیابانی رو میبینیم که نوری روی زمین میافته و مستر بین از طریق اون نور به زمین میاد در واقع اون نور یک UFO هست در انتهای هر قسمت هم دوباره همونجا میره و دوباره به اون UFO برمیگرده میشه گفت مستر بین یه جاسوس یا یه موجود فضایی در ظاهر انسانه.
- کلا مستربین مفهوم ایلومیناتی و فراماسونری دار 
سریال مستر بین میگه که ادم فضایی ها یه سری افراد رو میفرستن روی زمین تا زندگی ‌رو اسون کنن و به مردم چیزهای مختلف رو اموزش بدن . مستر بین این قضیرو از دیده یکیشون بیان میکنه. 
ما فکر میکنیم مستر بین یه کودنه ولی اون تو هر قسمت کارهای خیلی عجیب میکنه یا خیلی چیزهای سخت رو آسون میکنه!

ادامه مطلب

سه ماه پیش بود که پلیس انگلیس از مفقود شدن دختر کوچکی به نام رزا خبر داد. گم شدن اصلا معمولی نبود چون دختر توی خونه خودش گم شده بود و این داستان رو خیلی پیچیده تر میکرد.
مادر رزا شب هنگامی که وارد اتاق دخترش شد متوجه میشه که دخترش نیست. یه دختر ۴ ساله که در حال بازی با تبلتش بوده و الان دیگه نیست! داستان خیلی خشن و بد نشون میده و باید بدونید که همینطور هم هست.
مادر رزا سریعا با پلیس تماس میگیره و پلیس به اولین چیزی که شک میکنه تبلت این دختره که اخرین بار درحال بازی با اون بوده. تبلت روی یه برنامه مونده بوده و همون موقع هم بوده که دختر به نظر غیب شده.
این برنامه talking angela app بود.
برنامه که شما باهاش حرف میزنید و واقعا هم از هوش مصنوعی خوبی برخورداره. اون سوالات شما را درک میکنه.
این برنامه شدیدا درخواست داره شما زیر ۱۸ سال باشید وگرنه گربه این بازی با شما ارتباط خوبی برقرار نمیکنه.

ادامه مطلب

این ویدیوها مال چند سال پیشه به نظرتون چقدر این ویدیو ها واقعی هستن؟ حتی اگه چنین موجوداتی رو واقعا پیدا کرده باشن بنظر میرسه هوش انسانی ندارن و فاقد قدرت تکلم حداقل به شکل ما هستن و کسی صدایی ازشون نشنیده

اسمای مختلفی براشون انتخاب شده گورزاد - گوربان - آدم کوچولو که توی اینترنت کلیپ ها به نام آدم کوتوله بود 

 

ادامه مطلب

 

یکی از تاریک ترین و پر پیام ترین ویدیو کلیپ هایی که از یک سلبریتی امریکاییی معروف که بارها مورد تهمت برای کار کردن برای ایلومیناتی و شیطان گرایی بزرگ است، موزیک ویدیوی where are you now از جاستین بیبر است. 

٪؜ در این موزیک ویدیو نزدیک به 200 عکس و نوشته به صورت فلش های یک ثانیه ای و سریع از پشت خواننده پخش میشود. اما اگر شما ویدیو را با سرعت پایین نگاه کنید و بتوانید متن ها و عکس هارا بخوانید، میبینید که چه پیام هایی پشت ان وجود دارد. 

٪؜ چند نمونه از این پیام ها :
‌‌
• شیطان را دوست داشته باشد
• شیطان بد نیست
• فقیر را بکش
• الت خدارا بمال
• رئیس شیطان است
• صلیب برعکس

٪؜ و بیش از پنجاه پیام جنسی و شیطانی دیگر که باید با سرعت پایین و با نگه داشتن ویدیو انهارا دید. این پیام ها به صورت فلش و به سرعت وارد ذهن شما میشوند. شما با نگاه اول و با دیدن معمولی متوجه این پیام ها نمیشوید اما همه ی پیام ها وارد ذهن مخاطب میشود. 

٪؜ از انجا که مخاطب اصلی خوانندگانی مثل جاستین بیبر جوانان زیر 20 سال هستند، تصور کنید این پیام ها چه تاثیری در ذهن انها میگذارد. 

٪؜ پیشنهاد میشود این ویدیو کلیپ را یک بار به صورت اهسته ببینید و برای هرپیام و عکس یک بار ویدیو را نگه دارید. پیام ها بعدا نشستن روی ذهن مخاطب بعدها توسط فعال کننده هایی که از رسانه ی ملی پخش میشود، فعال شده و بچه ها و نوجوانان یا به سمت شیطان گرایی و اعمال تاریک میروند و یا دست به اقدامات بدی مثل خودکشی میزنند!


 

هانا باتلر ۲۴ ساله ۳ سال قبل بر اثر کنجکاوی به منطقه جنگلی میره که شنیده بود روح سرگردانی آن اطراف دیده شده. هانا حدود ۱۰ عکس در تاریکی از آن مکان میگیره. وقتی عکس ها ظاهر  میشه. در چند عی نمایان میشه. دختری در حال قدم زدن‌.

➿' کابوس های هانا از فردای همان روز  آغاز میشود! هانا در خوابهایش دختری را میبیند که میخواد با او دوست شود. برای فرار از  او شهرش را تغییر میده و حتی با گذشت ۳ سال هنوز میترسه تو تاریکی بخوابه. 

' هانا در میان حس فرار و بازگشت به آن محل و آشتی با روح تنهای دخترک تنها به دام افتاده است. هانا هنوز خواب هایی در ارتباط با او میبینه.


اینطور که از آیات و روایات برمیاد خود جنیان مثل دیگر موجودات مادی مونث و مذکر هستند و باهم ازدواج ونکاح دارند، اما جن با توجه به اینکه دارای قدرت تصرف در اجسام هست شاید بتونه به صورتهای مختلف باعث تحریکات جنسی انسان بشه یا با مجسم شدن، چه تجسم مادی و چه خیالی با انسان معاشقه کنه اما بحث ازدواج و دارای فرزند شدن اصلا پذیرفتنی نیست چون دارای دو جنس متفاوت هستند و بلحاظ علمی غیر قابل قبوله حتی دو نفر انسان اگه بلحاظ ژنتیکی با هم سنخیت نداشته باشند دارای فرزند نمیشوند، انسان و جن که دیگه جای خود و داستانهایی که در این باره نقل شده بیشتر جنبه خیال بافی داره و گفته شد که اونها اصلا اجازه ارتباط و دخالت در زندگی انسان رو ندارند چه برسه به ازدواج.

البته بعضی منظور از ازدواج اجنه با انسان رو قرار دادن قوه وهم و خیال انسان مثلا یک دختر برای تصرف یک جن بیان کردند در واقع یک نوع تسخیر هستش که با اختیار خود شخص جن میتونه در وجود یا ذهن اون تصرف کنه چون همونطور که قبلا گفتیم جن از طریق تصرف قوه خیال و وهم میتونه در انسان نفوذ کنه … الله اعلم


خداوند توسط ملائکه خودش یک دیوار و حائلی بین اجنه و انسانها ایجاد کرده تا اجنه نتونند در حالت عادی با انسانها رابطه داشته باشند و برای اونها مزاحمت ایجاد کنند مگر اینکه انسانی خودش با اهداف مختلف سراغ اجنه بره و با اونها به روشهای مختلفی که ذکر شد رابطه برقرار کنه و یا اینکه خداوند اراده کنه که یکی از بندگانش رو چه از جن و یا انسان به خاطر گناهی که کرده تنبیه کنه و اون رو گرفتار طرف دیگر میکنه، بهر حال در این قضیه خواست انسان شرط اصلیه و جنیان اگه خودشون هم قصد کنند که به انسانی نزدیک بشند نمیتونند، مگر اینکه انسانی خودش سراغ اونها بره در این صورت اون دیوار برداشته میشه و در واقع اجنه رو به خودش مسلط کرده و پای اونها رو به زندگی خودش باز میکنه و چون در این مواقع، این جنیان کافر و شرور هستند که رابطه برقرار میکنند پس باید منتظر عواقب خطرناک و شوم این کار باشه.

باز هم تکرار میکنم که اجنه اصلا توان دخالت در زندگی انسان رو ندارند چه برسه به حل مشکلات اونها، پس اولا نباید از این موجودات بی جهت ترسید و ثانیا فریب افراد مدعی و دروغگو رو نخورد.


جنها دو ویژگی مخصوص دارند یکی جسم لطیف به این معنی که اجزای جسم اونها فشرده نیست و شکل و حجم خاصی نداره یعنی نامرئیه و با جمع کردن و فشرده کردن بدن خودشون میتونند برای مدت کوتاهی بدن خودشون رو غلیظ کنند به عبارتی تجسد پیدا کنند و ظاهربشند که البته این حالت زیاد نمی تونه طول بکشه چون برخلاف طبیعت جسم اونهاست، مثل ذرات هوا که در حالت عادی بصورت پراکنده و غیر قابل مشاهده هستند ولی با فشرده شدن بصورت یک توده ابری درمیاند، البته این هم مثل بقیه فقط یک نظریه بوده و مربوط هست به ملاصدرا که البته معقول و منطقی به نظر میرسه، با این ویژگی جن امکان داره بتونه جسم خودش رو از موانع عبور بده و یا در زمان بسیار کوتاه مسافت زیادی رو طی کنه، چون دیگه موانعی مثل فشارهوا، جاذبه زمین و موانع دیگری که برای اجسام فشرده و دارای شکل مخصوص مثل جسم ما و اجسام دیگر وجود داره برای اون نیست و حتی میتونه به هرشکلی که بخواد در بیاد ( غیر از شکل انبیاء و اولیای الهی ) مثل آب که به خاطر لطافت در هر ظرفی که ریخته بشه مثل همون میشه.

 

شاید هم این قدرت رو داشته باشه که در اجزای تشکیل دهنده اجسام نفوذ و تصرف کنه و اونها رو هم ازموانع عبور بده یا درمسافتهای دور در زمان بسیار کوتاهی حرکت بده، به قول امروزی ماده رو به انرژی و انرژی رو به ماده تبدیل کنه حتی اگه خیلی بزرگ و سنگین باشند مثل جریان تخت بالقیس که عفریت جن به سلیمان گفت تا بشینی و بلند بشی اون رو برات میارم، دربعضی از جلسات جن گیری این قضیه یعنی جابه جایی اشیاء و عبور دادن اونها از موانع دیده شده .

ادامه مطلب

1-آدم خواری
در دیپ وب میتونید سایت هایی پیدا کنید که گوشت انسان خرید و فروش میشه در این سایت ها همچنان ویدیوهایی هست از کسانی که در حال خوردنه گوشت انسانند!علاوه بر این میتونید یه آدم رو پیدا بکنید با هم قرار بذارید که هم دیگه رو بخوریدینی مثلا دست های همو میبورید و میخورید! .

2-اتاق شکنجه⛓
توی دیپ وب سایتی وجود داره به نام Red Room شما با پرداخت پول میتونید به صورت آنلاین «Live» شکنجه شدن یه شخصی رو ببینید !
جالب تر اینجاست که میتونید نظر بدید که با قربانی چیکارکنن!

3-جعبه سیاه
هیچ چیز وحشتناک تر از شنیدن آخرین حرفای یه آدم قبل از مرگش نیست در دیپ وب سایتی وجود داره که صدای ضبط شده آدم ها در هواپیما در هنگام سقوط که توسط جعبه ی سیاه ضبط شده رو میذاره.مکالمات بسیار دلخراش هستند.دسترسی به جعبه ی سیاه غیر ممکنه.پس نتیجه میگیریم هر کسی در دیپ وب میتونه فعالیت داشته باشهچه یه تمدار و یا همسایه ی بالاییتون!

4-جارو برقی
دیدی وقتی یه نفرو میکشی بعد اعصابت خورد میشه که حالا جسد و چیکار کنم خونارو چجور پاک کنم؟!!در دیپ وب میتونید آدم هایی که به "جارو برقی" معروفند رو استخدام کنید.میان جسد رو میبرندخون و تمام ردها رو پاک میکنند به طوری که پلیس هرگز نمیفهمه که در اونجا قتلی صورت گرفته!

5-نوزاد
زن هایی وجود دارند که از نوزاده تازه متولد شدشون که غرق در خون هستن عکس میگیرن و آپلود میکنن.بعضیهاشون دارای معلولیت های وحشتناک و در حال مرگ هستندبا آهنگ غمگینی که پس زمینه ی این عکس ها پخش میشه دلتون خون میشه!!

ادامه مطلب

25 سال حبس دختر جوان (بلانش مونیر) 16

در این مطلب داستان دختری را  تعریف می کنیم که بخاطر عشق به یک مرد 25 سال توسط مادر خود حبس شد در سال ۱۸۷۶ بلانش مونیر ۲۵ ساله عاشق مرد وکیلی شد که هم از خودش بزرگتر و هم ورشکسته بود مادر بلانش با این ازدواج موافق نبود ولی بلانش به انجام این کار اصرار داشت.

مدتی بعد بلانش ناپدید شد دیگر هیچکس او را ندید. مادر و برادر او برایش سوگواری کردند و بعد از مدتی همه چیز تمام شد و آن ها به زندگی عادی خود بازگشتند اما این همه ماجرا نبود پشت زندگی عادی آن ها رازی مخوق و وحشیانه مدفون بود. در ۲۳ ماه می سال ۱۹۰۱ نامه ای عجیب به دفتر دادستانی کل پاریس رسید با این مضموون: دختری در خانم مادام مونیر زندانی شده در حالیکه لباس به تن ندارد. گرسنه است و در زباله و تاریکی به سر می برد. او مدت ۲۵ سال است که زندانی است.
پلیس که از این نامه شوکه شده بود تصمیم گرفت علی رغم حسن شهرت خانواده مونیز به بررسی این موضوع بپردازد. پلیس به بررسی خانه پرداخت و متوجه دری در زیر زمین این خانه شد که قفل بود.
بعد از باز کردن در آن ها با صحنه ای وحشتناک روبرو شدند.

ادامه مطلب

من همراه پنج نفر دیگه شیفت شب کنترل کیفی شرکت انیمیشن سازی بزرگی بودیم که جایز نیست به خاطر یه سری مساعل اسمشونو بیارم.
کار من همراه با دوستان این بود که قسمت ها و اپیزود هایی که توسط بچه های انیمیشن سازی ساخته میشد رو یک بار دیگه بررسی کنیم و بازنگری کنیم تا اگر ایرادی داشت سریعا بهشوون گزارش بدیم.
شرکت ما در حال پایان بندی قسمت های اخر سریال کارتونی باب اسفنجی شلوار مکعبی بود و داشت یه سری قسمت های پایانی رو برای کمک کردن به شرکت اصلی میساخت و خوب طبیعتا یه پولی هم میگیرفت.
من و دوستانم پشت میزامون نشسته بودیم و هرکدوم مسعولیت قسمتی از ویدیو هارو به عهده میگرفت.کار ما این شکلی بود که بچه های انیمیشن ساز ۵ قسمت در ماه میساختن و اخر ماه به ما تحویل میدادن و ما هرکدوم یکی از این قسمت هارو جداگانه بررسی میکردیم و ایرادات یا مشکلاتشون رو به اونا گزارش میدادیم.
اون شبم همین اتفاق قرار بود بیوفته.همگی جمع شدیم و پنج ویدیو رو توی مانیتور تقسیم کردیم.
هرکدوم از بچه ها یه قسمت رو برداشتن که هر کدوم از این قسمت ها یه اسم داشت.مثلا به یکی قسمت باب اسفنجی  به اسمان میرود رسید و به یکی دیگه قسمت سندی و پاتریک اشتی میکنند.
به من یه قسمت با یه اسم عجیب رسید.
به یکی از دوستام که نسبتا از بقیه بیکار تر بود گفتم بیا اینو ببین چه اسمی داره! بهتر نیست عوضش کنیم؟ یکم واسه بچه ها بد نیست؟
یکم خندید و گفت شاید یه شوخی مسخرس اخه مگه میشه این ویدیو اسمش این باشه اون وقت بچه ها چی فکر میکنن.
پیشنهاد داد ویدیو رو پلی کنیم.
و اون لحظه من بزرگترین اشتباه زندگیم رو مرتکب شدم.

ادامه مطلب

 

 در تصویر بالا چه می بینید؟ در حقیقت جسد یک دختر است که به شکل عروسک در امده این تنها یکی از 29 عروسک ساخته شده از اجساد ن مومیایی شده‌ای است که در منزل آناتولی مسکوین (Anatoly Moskvin) چهل و پنج ساله به طور اتفاقی پیدا شد. هر کدام از این عروسک‌های شبیه انسان، به صورت ماهرانه‌ای حتی از قسمت دستان و صورت پوشانده شده بودند که برخی از آن‌ها بر روی لوازم خانه و برخی دیگر در قفسه قرار داشتند. یکی از آن‌ها شباهت زیادی به Teddy Bear داشته و با سر یک حیوان بر روی گردن دیده می‌شد!

➰ در گزارشات رومه انگلیسی The Mirror آمده که بدن این عروسک‌ها، متعلق به اجساد دختران 3 تا 12 ساله‌ای بوده که از قبر ربوده شده‌اند. این رومه همچنین مدعی شده که این فرد از ساخت و گردآوری چنین مجموعه هراسناکی، هدف مشخصی را در ذهن داشته است.

➰ آناتولی مسکوین که به 13 زبان صحبت کرده و توسط برخی یک نابغه خطاب می‌شود، برای هر یک از اجساد مومیایی شده یک نام مشخص کرده و برای آنان جشن تولد تدارک می‌دیده است. وی همچنین اطلاعات خود درباره هر یک از اجسادی که میربود را افزایش داده و مطابق با زندگینامه هر فرد، رویه‌ای متفاوت برای درست کردن بدن عروسک دنبال میکرد.


➰ در واقع معنی اسم نمو 'nemo' یعنی هیچکس و معنی کامل انیمیشن 'Finding nemo' یعنی پیدا کردن هیچکس!
در واقع کل انیمیشن پیدا کردن نمو درباره پیدا کردن نمو نیست. دلقک ماهی ها بچه های ناقص رو میخورن، پس خیلی امکانش بالاس که در انیمیشن نمو پدر نمو اونو خورده باشه و نمو تنها یک توهم یا همون هیچکس باشه که تنها یک سری ماهی های خاص میتونن اونو ببینن!
انیمیشن نمو اصلا یک داستان ثابت نیست برای همین شما میتونید هزاران دلیل برای اینمیشن پیدا کنید و بیشتر به این برسید که انیمیشن هایی که ساخته میشن اصلا قابل درک توسط کودکان نیستند و از روی یک برنامه و یک سناریوی حرفه ای و از قبل تعین شده نوشته و ساخته میشن. انیمیشن هایی با معانی سنگین و تاریک که تنها به علت انیمیشنی بودنشون ایرادی نداره که توسط بچه ها دیده بشن!


مدتی میشه که مسئول پخش پیتزا برای یک پیتزا فروشی محلی شدم. شاید یک هفته باشه، تو این یک هفته رئیسم اونقدر منو ترسونده از اینکه هیچوقت نباید پیتزاهارو برگردونم و باید هرطور شده سفارشو به مشتری برسونم. این شده برام کابوس و از اونجایی که به این کار نیاز دارم حتی مجبورم تا شب بمونم و پیتزا برسونم! امشب یک ادرس دیگه دارم. سوار موتور شدم و پیتزاهارو گذاشتم پشت موتور و به سمت ادرس رفتم. دیگه تقریبا داشتم از شهر دور میشدم اما مهم نبود تا اینکه به ادرس رسیدم.

ادرس یه خونه ی قدیمی بود. چوبی و وسط یک محوطه ی خالی و خاکی به اطرافم نگاه کردم، کسی نبود. حتی نور خونه هم روشن نبود. کاملا تاریک! از موتور پیاده شدم پیتزاهارو برداشتم و رفتم سمت خونه و زنگ در رو زدم. کسی جواب نداد. تعجب کردم تلفنم رو دراوردم به رئیس زنگ زدم. گفتم کسی تو این خونه نیست. ادرس رو درست دادی؟ گفت اره همونجاست و قطع کردم. باز رفتم جلو و در زدم ولی محکم تر. از تو صدای قدم زدم و خش خش شنیدم. اماده شدم یکی بیاد در و باز کنه ولی باز کسی نیومد.

ادامه مطلب

 

در بازی ویدیویی GTA VICE CITY ، رستوران پیتزا فروشی در منطقه پایین شهر این بازی وجود دارد کنار این پیتزا فروشی یک مغازه فروش تابوت و کمی ان طرف تر یک قصابی است  اگر شما پشت این مغازه تابوت فروشی بروید میبینید که سه قبر وجود دارد که یکی از این قبر ها سرگشاده است  جنازه ای که در ان خاک شده یک دست ندارد .

سپس به سمت قصابی که بروید میبینید یک دست انسان پشت ویترین گوشت ها قرار دارد و ظرفی کنار ان است که روی ان نوشته شده HUMAN ORGANS به معنی اجزای بدن انسان از این نوع مثلث های عجیب در بازی های GTA بسیار دیده میشود یکی دیگر از این مثلث های عجیب نام بانکی است که در این بازی از ان سرقت میکنید .

ادامه مطلب

 این بازی در ابتدا توسط موتور بازی سازی Terror طراحی شد. در 25 ژانویه اولین بار در کانال یوتیوبی Obscure Horror Corner که توسط فردی به اسم کاتاکو (Kataku) مدیریت می شود، در مصاحبه ای ادعا کرد که آن بازی را از یکی از سایت های دارک وبی برداشته.

•  پس از این مصاحبه، سابریدیت (subreddit) این بازی در وبسایت ردیت (reddit) شکل گرفت و سریعا آدرس .onion فایل را منتشر نمود.

• بعد از این ماجرا کانال های یوتیوبی دیگری مثل پیودیپای (PewDiePie) کلیپ های مشابه از این بازی منتشر کردند که به نظر می رسید نسخه های دستکاری شده باشد و مدت زیادی به طول نیانجامید که فردی به اسم ZK به 4Chan پستی ارسال کرد و خاطر نشان کرد که این نسخه اورجینال بازی است بعد از این حرکت فایل اصلی در سورفیس وب پخش شد و در دسترس همگان قرار گرفت.

ادامه مطلب

بنیاد تحقیقات تجربه نزدیک به مرگ به اختصار (NDERF) یک سایت اینترنتی با هدف جمع آوری اطلاعات و همبستگی تجربه های فردی از اتفاقاتی که در طی نزدیک شدن به مرگ حاصل میشود به وجود آمده

در این وب سایت جالب میتونید داستان افرادی که چنین تجربه هایی رو دارن بخونید و پاسخ اونا به سوالات رایج درباره تجربه مرگ رو مشاهده کنید و در صورت علاقه اگه خودتون چنین شرایطی رو گذروندین برای بقیه به اشتراک بذارید.

این سایت بوسیله دسته بندی زبان های مختلف قابل مشاهده است و میتونید داستان های فارسی (ایرانی) رو از این بخش بخونید.

  http://www.nderf.org/Persian/NDERF_NDEs.htm


تو بازی Sims 2 این امکان وجود داره که نوزاد خود را بپزید و بخورید
مطمئنا این باگ بازی نیست چون نوزاد بعد از گذاشتن توی اجاق و پخته شدن رنگش تیره میشه که یعنی بافت گرافیکی جدا واسش تولید شده و کاملا قرار بوده این اتفاق بیفته

 

 



مدت زمان: 48 ثانیه



توی عکس یه شهر آروم و قشنگو میبینین اما جالبه بدونین آهنگ این بازی باعث خودکشی ۲۰۰ کودک بین ۷ تا ۱۲ سال شد !☠
بیشتر کودکان خودشونو از جایی پرت میکردن یا خودشونو حلق آویز میکردن !
آهنگی که روی این بازی هست فرکانس های حساس و نامفهومی داره که فقط کودکان کم سن و سال اونارو درک میکردن!
این فرکانس ها روی بافت های مغزی کودکان تاثیر منفی گذاشته و باعث خودکشی اونا میشد. کودکانی که از خودکشی جون سالم به در میبردن ساعت ها دچار سردرد شدید میشدن. بعد از این همه خودکشی، موسیقی بازی شهر بنفش که یکی از نسخه های اورجینال و اولیه Pokémon بود، عوض شد و خودکشی ها پایان یافت !

 

 


دیروز یه گربه اومد کبوتری که رو زمین نشسته بود رو بخوره من نجاتش دادم ولی کبوتر زخمی شده بود. شب آوردمش خونه گذاشتمش توی حموم زخمشو با بتادین تمیز کردم و پاهاش و سینش که پر ازخون شده بود شستم، براش گندم ریختم و آب گذاشتم ولی گردنش کج شده بود نتونست چیزی بخوره منم اذیتش نکردم و رفتم خوابیدم  صبح که اومدم بهش سر زدم دیدم با همون گردن کج داره منو نگاه میکنه حس کردم بهتر شده راه میرفت ولی آب و دونش دست نخورده مونده بود مجبور شدن نوکشو به زور باز کنم و چند تا دونه گندم بهش بدم و با سرنگ بهش آب دادم اونم معلوم بود کاملا بی میله هیچ صدایی ازش درنمیومد فقط نگاه میکرد انگار میخواست بگه فقط دست از سر من بردار ولی من همش حس میکردم باید واسش کاری بکنم ولی چیزی به ذهنم نمیرسید و فکر کردم اگه بذارم به حال خودش باشه حتما زودتر خوب میشه دیگه ولش کردم و شب که برگشتم بهش سربزنم دیدم رفته سه کنج حموم سرشو پایین انداخته دمشو آورده بالا و داره میلرزه حتی دیگه روی پاش وای نمیستاد و نشسته بود و چشماش نیمه باز بود و تند تند نفس میکشید معلوم بود داره درد میکشه. رفتم کنارش نشستم و با انگشتم اروم سر و گردنشو نوازش کردم. از نفس کشیدنش سینش بالا و پایین میشد که بعد از شاید یک دیقه سرعت نفس کشیدنش کمتر شد و لحظه های آخر چشماشو کامل باز کرد و دوباره نیمه باز شد و دیگه ت نخورد

کار درست چیه کار اشتباه چیه

چرا نمیشه اول مطمئن باشی کارت درسته بعدش تصمیم قاطع بگیری

اون گربه شاید خودش یا بچه هاش از گشنگی مرده باشن و این کبوترم فقط بیشتر درد کشید چون من فکر میکردم دارم کار درست رو انجام میدم


شاید توی کارتون ها و فیلمها دیده باشید که یه گلوله توی هفت تیر میزارن و قربانی به این روش اذیت میکنن که بستگی به شانس طرف داره.
خب سایت های توی دیپ وب وجود دارند که این کارها رو دقیقا انجام میدن.
یعنی به قربانیاشون یه فرصت خیلی محدود میدن (تاحالا ندیدم کسی بتونه موفق بشه) دقیقا مثله فیلمه اره کارای بسیار سخت به قربانیا میگن که اگر اونارو انجام بدن میتونن زنده ازاد بشن
کارایی مثله دراوردن کلید از توی بشکه اسید و.
توی این ویدیو به درخواست مشتریان سایت قاتل یه گلوله میزاره تو تفنگ و میگه اگه با 3 شلیک تیر نیومد ازادی که بری. متاسفانه با گلوله اول اون خانوم کشته میشه!➰

 



مدت زمان: 6 ثانیه


➰ در یکی از قسمت های سیمپسون ها "هومر" [پدر خوانواده] با دخترش  "لیزا "و پسرش "بارت" به سینما میرن و یک فیلم در مورد آخرامان میبینن "هومر" میترسه و فکر میکنه واقعا قراره آخرامان اتفاق بیفته و کتاب های زیادی در مورد آخرامان میخره و میخونه و در آخر میفهمه باید با تابلوی 'شام آخر' " داوینچی" محسابه هایی میکنه [داوینچی آدم مهمیه و تابلوهاش همه پره رازه همه میگن تابلوی مونالیزا و شام آخر داوینچی بسیار مهم بوده و راز های زیادی داره] جالب تر اینه  که اگه در عکس مشاهده کنید هومر یه جایی[666] و [333] و [13] رو نزدیک هم نوشته و یه محاسباتی با این عددا کرده 

نکته: [666] مهم ترین عدد فراماسون هاست و بعد اون هم عدد [13] مهمه و [333] هم همه میگن اهمیت خاصی داره و مثل عدد [666] هست.

"هومر" اشتباهی  تو محاسبه اولیش که تعداد کسایی که تو تابلوی شام اخر "داوینچی" هستن رو [12] مینیویسه و بعد پیشگویی میکنه : 

[ستارگان فیلم ها فرو خواهند ‌ریخت و در ساعت فلان پس فردا جهان به اتمام خواهد رسید]

ادامه مطلب

در یکی از کشورهای همسایه پسر بچه 9ساله در حال بازی با دوستان خود در یک خرابه ای بود (این خرابه بعلت عدم ست آدمیان به محل زندگی جنها تبدیل شده بود)در حالیکه با بچه های دیگر بازی میکرد یک گربه سیاه میبنند وچون این بچه نترس بود گربه را گرفته و شروع اذیت وآذار گربه بیچاره کرد از آنطرف بچه های دیگه هم اونو تشویق میکردند.پسر بچه یک چاقوی کوچک همراه داشت که با اون چاقو چندین ضربه به گربه بخت برگشته میزد طوری که خون از کمر گربه جاری شد.پسر بچه نمیذاشت که گربه فرار کنه.درنهایت اذیت گربه بحرف آمده وگفت (تورا خواهم کشت وراحتت نمیگذارم) پسر بچه باشنیدن حرفهای گربه ترسید و روبه دوستان خود کرد وگفت بچه ها شما هم شنیدین گربه حرف زد شما هم شنیدین چی گفت.پسر بچه ودوستانش از کار خود دست بر نداشته و به آذار گربه ادامه دادند.در همان خرابه دوتا گربه کوچک دیگر هم دیدند واونها اینقدر زدند وآذار دادند تا بچه گربه های بیچاره مردند.

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

M22 Artworks وبلاگ مرتضی نگاهی به تاریخ سینما signcompanyseoshiraz.parsablog.com خانه طراحان سام (مرکز تخصصی چاپ دیجیتال) گروه توليد تجهيزات آشپزخانه صنعتي پويا صنعت خوش فکری